معنی فرو بردن غذا
حل جدول
فرهنگ فارسی هوشیار
(مصدر) بزیر بردن به پایین بردن، جای دادن، غوطه دادن بلعیدن یا فرو بردن پنجه در چیزی. اعمال زور و قدرت کردن، نفوذ یافتن. یا فرو بردن خشم (غیظ) کظم غیظ.
دم فرو بردن
(مصدر) فرو بردن هوا بریه نفس فرو بردن.
غوطه فرو بردن
فرو رفتن در آب غوطه زدن سر به آب فرو بردن انغماس، غرق شدن.
لنگر فرو بردن
(مصدر)، فرو رفتن (در اندیشه و مانند آن) : نیامد بلنگر (پادشاه زنگبار) که پژمرده بود باندیشه لنگر فرو بروده بود. (نظامی لغ. )
لفچ فرو بردن
لب و لوچه آویزان بودن، خشمگین شدن اسب و مانند آن: گسسته لگام و نگونسار زین فروبرده لفچ و بر آورده کین. (شا. لغ. )
فرهنگ معین
به پایین بردن، بلعیدن. [خوانش: (~. بُ دَ) (مص م.)]
فارسی به عربی
فارسی به آلمانی
Ramme (f), Rammen, Schluck [noun], Widder (m)
لغت نامه دهخدا
غذا. [غ َ] (از ع، اِ) رجوع به غذاء شود.
غذا. [غ َ] (ع اِ) بول شتر. (اقرب الموارد). رجوع به غذی شود.
معادل ابجد
2243